من از لحظه‌ی نخست بیزارم. مثل تمام لحظه‌هایی که می‌گویند وقت شما به اتمام رسیده است. مثل هر تمام شدنی. امّا تنها یک چیز، لحظه‌ی نخست را تا همین لحظه جاویدان کرده‌ست و آن میل به اطلاع دادن اتمام است.  همان میل که بلافاصله بعد از لحظه‌ی نخست، از بین رفت . من آن‌جا دیدم که زانوهات می‌لرزند. 

 

از گُر گرفتن‌هام ، و در ردها انتظاری هست و امیدی که روزی لحظه‌ی نخست را تکرار کنی .   با همان شکوه و این‌بار دیگر به پشت سر نگاه نکنی و نلرزی.  این‌چنین انزجارِ لحظهی نخست جاودان می‌شود.  

آن‌گاه منی در من طبوع می‌کند که‌ تنها متفاوت نیست بلکه برگزیده‌ست. و من می‌بینم که ابلیس با دو بال سیاهش می‌نگردم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

محصولات توانبخشی آقایان و بانوان روزنه ای به آن سوی دیوار لوارم جانبی خودرو من،آنچنان که منم! فروشگاه اینترنتی بهتابرند سقف کاذب کناف Don یک دو سه پروژه حدیث راز ورق ژئو ممبران