میشد بهتر باشد



من از لحظه‌ی نخست بیزارم. مثل تمام لحظه‌هایی که می‌گویند وقت شما به اتمام رسیده است. مثل هر تمام شدنی. امّا تنها یک چیز، لحظه‌ی نخست را تا همین لحظه جاویدان کرده‌ست و آن میل به اطلاع دادن اتمام است.  همان میل که بلافاصله بعد از لحظه‌ی نخست، از بین رفت . من آن‌جا دیدم که زانوهات می‌لرزند. 

 

از گُر گرفتن‌هام ، و در ردها انتظاری هست و امیدی که روزی لحظه‌ی نخست را تکرار کنی .   با همان شکوه و این‌بار دیگر به پشت سر نگاه نکنی و نلرزی.  این‌چنین انزجارِ لحظهی نخست جاودان می‌شود.  

آن‌گاه منی در من طبوع می‌کند که‌ تنها متفاوت نیست بلکه برگزیده‌ست. و من می‌بینم که ابلیس با دو بال سیاهش می‌نگردم. 


من بیابان بودم . در من هزار راه رسیدن بود و همان هزار، راه نرسیدن. 

بر من بتاز قبل از آنکه باد شنزار هایم را به یغما ببرد. گلایه ای نیست وقتی تپه های شنی از باد بی قرارترند.

بر من بتاز؛ راه از دل بیابان پیدا میشود و غیر از این راهی هم اگر باشد راه مسافر نیست.

بیابان همیشه مشتاق تاختن است . بر این ریگزار های خشک باید رد مرطوبی پیدا شود. خواه رود باشد خواه سراب . 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

irantrendyol.com کورد، ایران و تاریخ Mike فیلم سینمایی کولکاپیس Valerie جودی آبت فروش محصوللات فرهنگی برنامه درسی Kpop star